جدول جو
جدول جو

معنی سپری کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سپری کردن
سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن
تصویری از سپری کردن
تصویر سپری کردن
فرهنگ فارسی عمید
سپری کردن
(چَ / چِ مَ / مُو جَ / جِ شُ دَ)
پرداخته کردن. ساختن: یا رب مرگ مرا از این دیوان و پریان پنهان کن تا آن مسجد سپری کند و تمام کند، پس خدای عزوجل دعای او اجابت کرد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی) ، تمام کردن. به انتها رساندن. بکمال رساندن. پایان دادن:
بتا نخواهم گفتن تمام مدح ترا
که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری.
رودکی.
از بعد آن کیخسرو دل بر آن نهاد که یکبارگی کار افراسیاب سپری کند و چهار لشکر بزرگ ساخت. (مجمل التواریخ) ، رهاندن. نجات دادن:
سپری کرد توانند ترا زآتش تیز
چون همی زیر قدم گردن کیوان سپرند.
؟
، گذراندن. طی کردن: گفتا وزیر ملک چین بودم و عمر در خدمت او سپری کردم. (مجمل التواریخ) ، نابود کردن. تارومار کردن: چون خروش بوق شنیدی بیرون آی تا سپاه دشمن سپری کنیم. (مجمل التواریخ). امراء، کمر بندگی دربستند تابه فر دولت او دشمنان را سپری کردند. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
سپری کردن
تمام کردن بپایان رسیدن، معدوم کردن نابود ساختن
تصویری از سپری کردن
تصویر سپری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سپری کردن
به پایان رسانیدن، به اتمام رسانیدن، تمام کردن، گذراندن، طی کردن، سر کردن، معدوم کردن، نابود ساختن، نابود کردن، پایمال کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طِ جَ دَ)
سواری کردن. (آنندراج بنقل از اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کَ دَ)
سپر ساختن. تدافع کردن. محافظ ساختن. پناه قرار دادن:
به پیش تو آوردم این جان خویش
سپر کردم این جان شیرین به پیش.
فردوسی.
از پی ساختن بخشش ما
خویشتن پیش بلا کرده سپر.
فرخی.
من ملک محمود را دیدستم اندر چند جنگ
پیش لشکر خویشتن کرده سپر هنگام کار.
فرخی.
پیش جان تو سپر کرده ست یزدان تنت را
تو چرا جان را همی داری به پیش تن سپر.
ناصرخسرو.
از علم سپر کن بر حوادث
از علم قویتر سپر نباشد.
ناصرخسرو.
تیغ رأی تو خود سپر نکند
گرچه چرخ فلک شود پرآس.
مسعودسعد.
زخم سنان ترا سپر کنم از دل
تا تو بدانی که با تو راست چو تیرم.
خاقانی.
تن سپر کردیم پیش تیرباران جفا
هرچه زخم آید ببوسم ور ز مرهم فارغیم.
خاقانی.
نه شرط عشق بود با کمال ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیر بارانش.
سعدی (بدایع).
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ورتیر طعنه آید جان منش نشانه.
سعدی (طیبات).
جانا کدام سنگدل بی کفایت است
کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبکی کردن
تصویر سبکی کردن
حرکات سبکسرانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدری کردن
تصویر پدری کردن
مثل پدر دلسوزی کردن: در حق فلان پدری کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستری کردن
تصویر بستری کردن
مریض را خواباندنخواباندن بیمار در بیمارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سری کردن
تصویر سری کردن
پشت هم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپنج کردن
تصویر سپنج کردن
زندگی کردن، گذران کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
به پایان رسانیدن تمام کردن خاتمه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
محافظ ساختن، پناه قرار دادن، سپر ساختن
متضاد: سپرافکندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
للرّشّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
Spray
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
vaporiser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
স্প্রে করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
распылять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
sprühen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
розпилювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
اسپرے کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
sprey yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
kunyunyiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
pulverizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
뿌리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
スプレーする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
להתיז
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
छिड़कना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
spryskiwać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
ฉีด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
sprayen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
spruzzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اسپری کردن
تصویر اسپری کردن
menyemprot
دیکشنری فارسی به اندونزیایی